ای آفتاب حُسن به بام که رفته ای
ای طالع سپید به نام که رفته ای
عمری گذشت ساقی و من از می تو مست
ای مستی شراب به جام
که رفته ای
چون آهوی رمیده مرا صید کرده ای
صیادِ جان ما تو به دام که رفته ای
روزم در اشتیاق وصالت به شب نشست
ای شمع شب فروز به شام که رفته ای
با چشم پر ز آب وداعت ندیده ام
ای رفته از بَرَم به سلام که رفته ای
چون تشنگان به سوی سرابت دویده ام
ای چشمه ی پرآب به کام که رفته ای
از خیمه ی دلم به
شکایت روان شدی
ای شاهد دَمان به خیام که رفته ای
رؤیای ناتمام ز خوابم ربوده ای
وِی ساحر نهان به تمام که رفته ای
مردادماه 95، ارسنجان