آتشی در جان من افکندی ای آب حیات
در هوایت خاک سردم فارغ آمد از ممات
تا که بوی زلفت آمد کار من سامان گرفت
جمله تلخی ها شد از یمن وجودت طیبات
ظلمت شب را زدودی شعله ی گیتی فروز
خواندی از بهر تن بی جان من والذاریات
گر چه شیرازست و شهر لعبتان از شش جهت
چون تو زیبارو نیاید در فلک از هر جهات
کار دین را من نهادم بر سر ابروی تو
جان سپردن زین کمان تو بود چون باقیات
روزگار وصل ما هر چند با تأخیر شد
چون شراب کهنه آمد در خُم ما از نبات
تقدیم به پ. ب ( وفات ۱۳۷۲)
شهریور 95- ارسنجان