برای فرامرز بهمنش
گاهگاهی در میان هیاهوی اخبار خوب و بد و زرد و بی ارزش و گاهاً با ارزش، ناگاه چشمت می خورد به پیام های تسلیتی که دوستان برای دیگران نوشته اند و ناگاه چشمت می خورد به عکس جوانی چون سرو! به چشمت آشنا می آید. یادت می آید زمانی پسری بالا بلند و خوش سیما که این وجاهت هیچ گاه متانت را از وی نگرفته بود، شاگردت بوده. توی همین کلاس های پر از خاطره دانشگاه ارسنجان. اسمش یادت می آید. قد بلندش، حالت موهایش، پالتوی بلندش، سلام کردنش... و چه بی رحم است روزگار و چه ساده است پایان یک جوان رعنای دیگر. همچون دیگر دانشجویان سفر کرده ام اسماعیل جعفری دوست داشتنی (ورودی 86) و آزاده ارجمند عزیز (ورودی 88) که معصوم و جوان پر کشیدند. کسانی که تا وقتی بودند بی تفاوت از کنارشان گذر می کنیم و وقتی رفتند تازه یادمان می آید چقدر ما آدم های نامهربانی هستیم.
روحت شاد فرامرز بهمنش عزیز...حلالم کن شاید گاهی به نگاهی یا کلامی رنجیده باشی از من...

با رفتنت همه رو اتیش زدی همکلاسی....چه زود رخت دامادیت تبدیل بهکفن شد..